بحران اخلاق در آمريکا
جامعه آمريکا ظرفيت اين همه شوک و ناراحتي را ندارد
1388/08/04
بزرگنمایی:
علي اکبر ناطقي
يليام بنت که دکتراي فلسفه سياست از دانشگاه هاروارد آمريکا دارد معتقد است که به علل گوناگون مي توان اوضاع اخلاقي حال و آتي آمريکا را بحراني دانست .
اين محقق آمريکايي که تاکنون11 کتاب معتبر درزمينه سياست ، حکومت و اجتماع در ايالات متحده از او منتشر شده است اعلام کرد که ميزان بسيار بالاي جرايم خشونت آميز، افزايش آمار طلاق ، خودکشي درميان جوانان، پائين آمدن استانداردهاي آموزش در آمريکا، روند رو به گسترش روابط نامشروع و بسياري ديگر از معضلات اجتماعي حاکي از آن است که ايالات متحده بحراني اخلاقي را پيش رو دارد.
بنت اعلام داشت که جامعه آمريکا ديگر ظرفيت اين همه حمله و شوک و ناراحتي را ندارد و چنين بحراني مي تواند جامعه را از پاي درآورد.
در اين رابطه بايد گفت آمريکا در حاشيه اروپا تکوين يافت. درآغاز جنايتکاران اروپايي را براي بازسازي آمريکا به آنجا مي بردند؛ همان طور که در باب استراليا وکانادا عمل مي شد . اينها چون خشن بودند بايستي با طبيعت خشن اين سرزمين ها برخورد کرده، آن را رام مي ساختند واز طرف ديگر به دروکردن بوميان اين سرزمين ها براي بازکردن جاي پاي مهاجرين بعدي مي پرداختند. مهاجران بعدي نيز براي زندگي دربهشت موعود زميني وارد شدند. به مرور، انسان هاي بافرهنگ تري وارد اين سرزمين شدند و درپيدا کردن تشخص بيشتري فعاليت کردند. بدين ترتيب آمريکا قدم به مرحله جديدي گذاشت. مرحله بعدي استقلال از اروپا و کسب هويت ملي و کشوري خود بود. بالاخره کشور آمريکا پا به وجود گذاشت ولي ناهمگوني بسياري بين نسل هاي اول آمريکا (خشن ها يا جنوبي ها) و نسل هاي بعدي ( با فرهنگ ها يا شمالي ها ) وجود داشت وبايستي تکليف يکسره مي شد ، سپس جنگ جنوب وشمال آغاز شد. وشمالي ها يعني با فرهنگ ها پيروز شدند وجنوبي ها را رام خود کردند ؛ ولي خشونت جنوبي ها در تن وروح آمريکايي هاماند ؛ خشونتي که در قالب مديريت با فرهنگ شمالي ها کنترل وهدايت شد. هيئت حاکمه مسلط برآمريکا روزبه روز به دنبال کسب اعتبار براي آمريکا در مقابل اروپا بودند . احساس حقارت، آنان را سخت آزرده خاطر مي ساخت .آنها بايستي هويت مستقل و خودجوش پيدا مي کردند ؛ ولي اين هويت يابي ازکجا بايستي شروع مي شد ؟
اصالت فردگرايي آمريکايي به آنها مي گويد بايستي ازقهرمانان ملي شروع کرد ؛ يعني از رهبران آمريکايي. پس نسل اول رهبران آمريکايي به وجود آمد . رهبران قهرماناني بودند که مي خواستند آمريکاي رقيب اروپا را بوجود آورند به همين دليل رئيس جمهورهايي با اعتماد به نفس وبا اخلاق آمريکايي پي درپي رخ نمودندوهمه سعي مي کردند که از قبلي پيشي بگيرند وبرعزت وقدرت آمريکاي واحد بيفزايند که برخي ازآنها کاريزما نيز بودند ؛ يعني يک حالت تقدس والگو براي ملت آمريکا داشتند. درواقع آنها بيشتر رهبران آمريکا بودند تاروساي جمهور .آنان سعي داشتند با پرورش صفات اخلاقي لازم برکاريزماي خود بيفزايند در واقع آمريکا با کاريزماي اين رهبران آمريکاي امروز شده است چه اينکه درمنطقه اي که ساختار جا افتاده وانسجام يافته ندارد رهبران کاريزما مي توانند براي رشد و توسعه وپيشرفت نقش اساسي داشته باشند. آمريکا با قدرت فردي و سپس تجلي اراده جمعي به مرحله قدرتمند شدن دروني وسپس بروني رسيد وآن زماني بود که جنگ هاي جهاني اول ودوم که دراروپا راه افتاد،آمريکا بدون آنکه به طور سرزميني وارد جنگ شود با سرمايه ومهمات وارد جنگ شد وپيروز درآمد وابر قدرت بعدازجنگ جهاني دوم درمقابل اروپا وشوروي شد ؛ ابرقدرتي با قدرت اقتصادي ونظامي که ديگر از رهبران قبل ازجنگ آن خبري نبود چرا که ساختار آمريکايي آمريکا ،تصلب يافته واين ساختار بود که کار مي کرد نه فرد کاريزما. در نتيجه رياست جمهوري هايي با اخلاقي نازل به وجود آمدند وبرآمريکا مسلط شدند. دردوران کندي دموکرات ، ابهت ومنزلت اخلاقي رياست جمهوري آمريکا درهم شکست . او با زناني خارج ازچارچوب خانواده روابط آزاد داشت وخوشگذراني پيشه کرد. به مرور اين مسئله در دموکرات ها يک نوع رفتار ورويه شد آنان ژست روشنفکرمنشانه به خودگرفتند که گاهي حالت مذهبي حقوق بشري به خود مي گرفت ؛ مثل کارتر؛ گاهي نيز حالت خوشگذرانه جنسي مثل کلينتون
Leave a Reply
You must be logged in to post a comment.