امریکائی زشت” نام یک رمان بود که توسط “یوجین بوردیک” و”ویلیام لدرر” در سال1958 در امریکا نوشته و چاپ شد و آن موقع عنوان پرفروشترین کتاب را به خود اختصاص داد. این کتاب در استانه فرو رفتن امریکا در باتلاق جنگ ویتنام در افکار عمومی امریکا بسیار تاثیرگذار بود.
جالب این است که این رمان هنوز هم در امریکا تجدید چاپ میشود و به فروش میرود. این کتاب ظاهرا شرح تخیلی از تجربیات امریکائیها در یک نقطهای موهوم بنام “سَرخان” از آسیای جنوب شرقی مثل برمه و یا تایلند است (ولی در حقیقت منظور همان ویتنام بود) و گفته میشد که تعدادی از افراد واقعی ولی با نامهای مستعار در قالب یک داستان به تصویر کشیده شده بودند. کتاب تلاش کرده بود بگوید که امریکا به خاطر کبر و غرورش و ناکامی در درک فرهنگ محلی در حال باختن جنگ علیه کمونیستها است. نام کتاب کنایهای دو وجهی و دوپهلو به یک قهرمان با جاذبه فیزیکی و درعین حال رفتار دافعه و زشت کارگزاران دولت امریکا بود.
در این کتاب ژورنالیست برمهای به “هومر آتکینز” که یک مهندس است – که با یک دوچرخه برای محلیها پمپ آب ساخته- و به آنان کمک میکند، در یک دیالوگ میگوید:” امریکائیهائی که من در اینجا با انها دیدار کردهام شبیه انهائی نیستند که در امریکا دیده بودم. آنها وقتی به کشورهای خارجی میروند به گونه عجیبی تغییر حالت میدهند. آنها از نظر اجتماعی منزوی و جدا هستند. خیلی پرمدعا و طلبکارانه با مردم رفتار میکنند که گوئی تافته جدا بافتهای هستند. آنها متظاهر و از خود راضی هستند”. و از اینجا عنوان” امریکائی زشت” باب میشود.
بر اساس همین کتاب در سال 1963 فیلم سینمائی تحت همین نام در هالیوود ساخته شد که مارلون براندو هنرپیشه معروف آن وقت امریکا، که هنرپیشه محبوب من هم بود، نقش اول ان را داشت. ازقضا نقش “کوین سای” نخست وزیر سرزمین فرضی “سَرخان” را یک تایلندی به اسم “کوکریت پراموج” بازی کرد که 12 سال بعد یعنی در سال 1975 در عالم واقع هم نخست وزیر تایلند شد.
گفته میشد که شخصیت دیگر کتاب و فیلم “سرهنگ هیلاندیل” در عالم واقع سپهبد نیروی هوائی امریکا و متخصص عملیات ضد چریکی آن موقع امریکا “ژنرال ادوارد لندسدیل” است. این فیلم را همان موقع که اوائل دوران ماه عسل حکومت شاه ایران با دولت امریکا بود در سینماهای تهران هم نمایش دادند. منتها اسمش را در سر در سینماها تغییر داده و گذاشته بودند “امریکائی قهرمان”.
من هم که در آن موقع محصل و شاید دانشجوی دانشگاه تهران بودم بلیط این فیلم را به عشق مارلون براندو خریدم و در یکی از سینماهای تهران دیدم.
“در آن دوران ما را وقت خوش بود” جوان بودیم و آینده پیش روی به ما لبخند میزد و “چون کبک خرامان قهقهه” میزدیم و” از سرپنجه شاهین قضا غافل بودیم”. تظاهر به روشنفکری میکردیم و بنا به فضا و مد آن روز اکثر جوانان و دانشجویان، نق میزدیم و به گونه فلهای در قبال “آلایشات امپریالیستی” پیف و پوف میکردیم، که مثلا ما میفهمیم و شما عوامها اصلا کجای کارید؟!
من در طی سه چهار سال بعد از پایان دوره ابتدائی دبستان همزمان با شروع کلاس اول دبیرستان، چهار کلمه انگلیسی از “مستر استندیش” رئیس وقت، و چند نفر از همین “امریکائیهای زشت” در انجمن ایران و امریکای مشهد یاد گرفته بودم، به برکت همین کوره سواد انگلیسی از روی تیتراژ اول فیلم فهمیدم که چه کلاه گشادی سرم رفته است؟! آن روز اگر کارد میزدند خونم در نمیامد. باورکردنی نبود، بیانصافها “آمریکائی قهرمان” را به جای “آمریکائی زشت” به ما فرهیختگان ونخبگان! قالب کرده بودند. واقعا که ..!! اصلا به موضوع و پیام فیلم و نتیجهگیریهای آن هم کار نداشتم و شاید هم آن موقع درست و دقیق نفهمیدم.
بعد “قیل و قال مدرسه” و درس و مشق و کلاس تمام شد و وارد کار و زندگی و به اصطلاح جامعه شدم. یکی دو سالی برای وکیل شدن با کیف سامسونایت در کریدورهای عدلیه و پشت در شعب مختلف دادگاهها برای مهر کردن دفترچه کارنامه وکالت برای رسیدن به مرحله “اختبار” بدو بدو کردم. بعد از آن هم پس از گذشتن از هفت خوان رستم، سی چهل سالی “نوکری دولت”، در فضای دیپلماسی کار که نه، فقط نفس کشیدم ونظارهگر بودم و شنیدم، و دریغا که گوش نکردم. سالها گذشت. گردونه این آسیاب هی گشت و گشت.
به روایت لسان الغیب:
دیدم به خواب خوش که بدستم پیاله بود / تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چل سال رنج وغصه کشیدیم و عاقبت / تدبیر ما بدست شراب دوساله بود
اینک هم که گرد پیری و موی سپید، فراغت تقاعد و ستون تاریخ دیپلماسی و سایت دیپلماسی ایرانی و بالاخره دیر یا زود، مقدمات و ره توشه سفر.
به قول امیر خسرو دهلوی که اشعار و غزلیاتش در قوالی هندیان مسلمان، با حزن خاص و همراه با ضرب آهنگ طبله قوالان، بسیار خوانده میشود:
“موی سیهام سپید کردی به کرَم / با موی سپید رو سیاهم نکنی.
“از در بخشندگی و بنده نوازی” تاکنون چنین نکرده است، و این مجال پیدا شده است که گوشههائی از تاریخ را دوباره بخوانم واندکی هم، اگر شد و بتوانم، بنویسم.
درباره اهمیت تاریخ همین بس که ابن خلدون عالم، جامعه شناس و نظریه پرداز سیاسی تونسی ( و در حقیقت مغربی) در قرن هشتم (ه.ق.)، و قاضی شرع به مذهب مالکی در مصر، برای تاریخ جایگاه ویژهای قائل شده است. ابن خلدون پژوهش تاريخى خود را به يک مقدّمه و سه کتاب تقسيم نموده است. در”مقدّمه” به بيان برترى و فضیلت تاريخ پرداخته، کتاب اوّل در رابطه با عمران و عوارض ذاتيه آن است، کتاب دوم به اخبار عرب و مردمان آن و معاصرين ايشان از امتهاى ديگر مىپردازد، و کتاب سوم مقولهای است که او آن را به نام «کتاب العبر و ديوان المبتدا و الخبر فى ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوى السلطان الاکبر » مىنامد.
سلاطین عثمانی در گذشته از ارجح دانستن و توجیه او در تئوریزه کردن خلافت بهره زیادی بردند. حرف امروز من معرفی آثار ابن خلدون نیست. او فقط بهانه بحث من در فضیلت و اهمیت تاریخ است. اگرعلاقمندید که عقاید ابن خلدون را بهتر بشناسید غیر از آثارخود او باید به نوشتههای “آرنولد توین بی” مورخ شهیر انگلیسی مراجعه کنید.
صرفنظر از تئوریهای او که ربط مستقیم به بحث ما ندارد، این گفته ازابن خلدون است که، فلاسفه شایسته حکمرانی نیستند، چونکه تاریخ نخواندهاند و نمیدانند.
میگویند “تاریخ تکرار میشود” و “گذشته چراغ راه آینده است”.مارک تواین هم میگوید: “جلوگیری از تکرار تاریخ کاری بیهوده است. زیرا شخصیت آدمی طوری است که اجتناب از تکرار را غیرممکن میسازد”. لذا امیدوارم تا اینجا با من هم عقیده باشید که اهل سیاست باید تاریخ را هر از گاهی دوره کنند و انچه را که فکر میکنند میدانند، جلا دهند.
اگر تاریخ یکی دو قرن گذشته را مرور کنیم درخواهیم یافت که چگونه شد که امریکائی جوینده طلای زرد ینگه دنیا به طلای سیاه ایران رسید و چگونه در پوکر سیاست ایران بازنده شد. در چند پرده اول نمایش “قهرمان” بودند بعد “زشت” شدند. باز کسوت قهرمانی به آنان پوشاندند و دگر بارجامه زشت بر قامت او کشیدند و الخ.
حتما شما هم داستانهائی از بعضی از امریکائیهای” قهرمان” و همینطور” زشت” را خواندهاید و یا میدانید. اگر نخواندهاید و نمیدانید، بیائید این “پیس” را با هم در چند پرده و شاید هم به قول اهل فن هنرهای نمایشی “اپیزود” بخوانیم. بعد هم چرخی در زوایای گرد و خاک گرفته سیاست و غصهها و قصههای زنگ زده تاریخ بزنیم و چگونگی و چرائیهای آنرا با هم مرور کنیم. به شرط آنکه حوصله داشته باشید، زود قضاوت نکنید، در ایستگاههای بین راه پیاده نشوید، و تا پرده آخر سالن را ترک نکنید.
با شما موافقم که مطالب این ستون طولانی هستند و بعضا خسته کننده. شما هم که پای اینترنت و کامپیوتر نشستهاید مثل من بیکار نیستید که بیخودی هی سیاه مشق مینویسم. بله، میفهمم. باید “اِی میل”هایتان را “چک” کنید،اخبار را “سِرچ” کنید، و هزار جور گرفتاریهای دیگر زندگی!
ولی خوب من این مطالب ستون “تاریخ دیپلماسی” در سایت “دیپلماسی ایرانی” را برای کسانی که فقط تیتر روزنامهها را در مترو، یا در پیادهرو کنار دکه روزنامه فروشی، میخوانند که تهیه نمیکنم. برای جوانان کم حوصله و آنهائی که اهل “فست فود” و”سوسیس” و”همبرگر” خوردن هستند هم نمینویسم. بیشتر برای کسانی مینویسم که ” قورمه سبزی” میخورند، بی آنکه کلهشان “بو” بدهد. و”فسنجون” میپزند بدون آنکه “جون” بکنَند.
خلاصه ستون تازیخ دیپلماسی ما که ماهی یکبار به قول اهل فن “آپ دِیت” میشود، برای کسانی است با حوصله پای کامپیوتر مینشینند و اهل “سِیو”کردن و “لینک” دادن و اینجور حرفها هستند.
اگر اهل این فرقه ها نیستید از همینجا خداحافظ!..و اگر هم هستید که بسم الله.
ادامه دارد…
Leave a Reply
You must be logged in to post a comment.