Where Did the Story of the U.S. Financial Crisis begin?

<--

برای فهم تاریخچه این بحران باید به دوران جنگ جهانی دوم برگردیم. طی جنگ جهانی دوم که اقتصاد اروپا به عنوان موتور محرکه اقتصاد جهان و مرکز اصلی تولید ثروت جهان از هم پاشید و منهدم شد، ایالات متحده امریکا تبدیل به قدرت بلامنازع اقتصاد جهانی شد؛ به گونه‌ای که در پایان جنگ جهانی دوم حدود نیمی از کل ثروت جهان درخاک ایالات متحده امریکا تولید می‌شد. نه تنها هیچ‌گونه خسارتی به اقتصاد امریکا در طول جنگ وارد نیامد، بلکه این جنگ موجب رونق گرفتن بی‌سابقه اقتصاد امریکا هم شد. این رونق به‌گونه‌ای بود که تمام اثرات بحران 1929 تا 1933 را محو کرد و در پی آن در کنار امپریالیسم ایالات متحده که در سراسر دنیا پس از جنگ جهانی دوم گسترش پیدا کرد، دلار امریکا نیز به معتبرترین ارز جهان تبدیل گردید. به‌گونه‌ای که بدون هیچ‌گونه رقیبی، دلار موفق شد که کل اقتصاد جهان تحت سلطه خود درآورد. بنابراین عواملی که سبب جهان‌شمول شدن دلار شدند به شکل زیر می‌توان تقسیم‌بندی کرد:

1. رشد بی‌سابقه اقتصاد جهانی امریکا پس از جنگ جهانی دوم و در خلال آن

2. اقتصاد امریکا هیچ آسیبی در طول جنگ جهانی دوم ندید، در مقابل اقتصاد اروپا و آسیا و ژاپن به عنوان موتور محرکه اقتصاد جهان تقریبا مضمحل شدند

3. امپریالیسم ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم بود که در عین حال اینکه در تمام دنیا از شبه‌جزیره کره تا اقیانوس آرام، ژاپن، پایگاه اوکیناوا و در سراسر اروپای غربی گسترش پیدا ‌کرد، دلار امریکا نیز به همان نسبت جهان‌شمول شد. جنگ سرد عامل بسیار موثری بود در قدرت گرفتن ایالات متحده امریکا، به نحوی که دهه 1960 را به طلایی‌ترین دهه اقتصاد امریکا تبدیل کرد.

این دوره طلایی وجود داشت تا زمانی‌که جنگ ویتنام شروع شد که تمامی مشکلات برای امریکا از آن دوران آغاز شد. امریکا مبالغ قابل‌توجهی در این جنگ خرج کرد و در کنار این همه هزینه 58 هزار سرباز امریکایی را نیز به کشتن داد. در این دوران بود که بحران‌های امریکا رو به تزاید گذاشت، بدین معنا که قیمت جهانی نفت در اثر بحران اعراب و اسراییل افزایش پیدا کرد. در ژوئن 1967 که اسراییل به کرانه باختری رود اردن حمله و آنجا را اشغال کرد، منازعه اعراب و اسراییل به مرحله بسیار جدی رسید تا جایی که قیمت جهانی نفت خام افزایش یافت.

در همین راستا زمانی که یک دولت بعثی در سال 1968 در عراق روی کار آمد، دولت ایران نیز احساس خطر کرده وشروع به توسعه برنامه نظامی خود کرد. در حقیقت نوعی مسابقه تسلیحاتی سراسر خاورمیانه را دربرگرفت. این مسابقه تسلیحاتی به تدریج منجر به افزایش قیمت نفت شد.

از اواخر دهه 1960 اقتصاد امریکا نشانه‌های تورم بالا را از خود نشان داد، به نوعی که نرخ تورم در امریکا در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 دورقمی بوده است. علاوه بر آن بحران واترگیت در 1972 پدید آمد. که تمامی این مسایل باعث افول تدریجی اقتصاد امریکا و کاهش تدریجی قدرت اقتصادی امریکا در دنیا شد.

در سال 1971 دولت ریچارد نیکسون رابطه دلار با طلا را قطع کرد. نرخ دلار نسبت به طلا و دیگر ارزها شناور شد و این اتفاق تمام تعهدات امریکا را که هرکسی اسکناس داشت، می‌توانست به ازای آن طلا دریافت کند را یکجانبه و یک‌شبه از بین برد. از آن زمان به بعد روند کاهش ارزش دلار نسبت به ارزهای دیگر شروع شد. در حدود 50 سال پیش ارزش طلا حدود انسی 38 دلار بوده، اما امروزه به حدود1630، 1640دلار رسیده است.

در یک نتیجه‌گیری کلی در سال های اخیر با استفاده یا با سوء استفاده از جهان‌روا بودن دلار و ارز خود شروع به ترزیق شدید نقدینگی کرده‌اند تا اقتصاد امریکا از این طریق مساله کسری بودجه‌ مزمن خود را حل کند. در طول این سال‌ها به جز یک دوره سه چهارساله در اواخر دولت آقای کلینتون، دولت امریکا همواره با کسری بودجه شدیدی همراه بوده است. از جمله امسال کسری بودجه دولت امریکا 9 تا 10 درصد تولید ناخالص داخلی این کشور می‌رسد که به معنای 5/1 تریلیون دلار کسری بودجه است. این کسری بودجه به منزله چاپ دلار و ورود نقدینگی جدید است. معمولا بیش از نیمی از این نقدینگی از امریکا خارج می‌شود و در حقیقت امریکا بسیاری از کشورهای دنیا را اسیر دلار خود کرده ازجمله چین و روسیه. این رویکرد نوعی راهزنی مالی در دنیاست.

به عنوان مثال چین حدود2 تریلیون از ذخایر خود را تبدیل به دلارامریکا کرده است، ژاپنی‌ها نیز به همین شکل عمل کردند.

تعداد زیادی از ذخایر ارزی کشورهای عربی به ویژه کشورهای نفت‌خیز همانند عربستان و کویت به دلار امریکاست. بنابراین به هر میزانی که اعتبار دلار امریکا در قبال ارزهای دیگر و یا کالاهای اولیه دنیا به ویژه طلا از دست برود، به منزله این است که دولت امریکا کسری بودجه خود را به خرج این کشورها جبران می‌کند.

عامل اصلی بحران اقتصادی این است که سهم ایالات متحده امریکا در تولید ثروت جهانی روزبروز در حال کاهش است. سهم امریکا از تولید ثروت جهان پس از جنگ جهانی دوم 50 درصد بود که این میزان امروزه به 20 درصد کاهش پیدا کرده است. به معنای دیگر ظرف 65 سالی که از جنگ جهانی دوم می‌گذرد، تولید امریکا به نسبت تولید جهان از 50 به حدود 20 تا 22 درصد رسیده است. این امر نشان دهنده آن است که اقتصاد کشورهای دیگر دنیا با سرعت بیشتری در حال رشد است که هژمونی امریکا در دنیا و همچنین قدرت اثرگذاری مالی و پولی امریکا را کاهش می‌دهند. در واقع این مساله که دیگر امریکا قدرت طراز اول دنیا نیست علت نگرانی این روزهای امریکاست نه کسری بودجه آن. این که امریکا دیگر نمی تواند قدرت اقتصادی منحصربفرد دنیا باشد بحث کسری بودجه و چاپ اسکناس را در امریکا خطرناک کرده است.

در مورد تصمیم و سازش اخیر کنگره با دولت البته من این امر را دلیل کار‌امدی سیستم سیاسی امریکا می‌دانم. بدین معنا که سیستم دو حزبی که اکنون دولت در به دست دموکرات‌هاست، اما مجلس نمایندگان به دست جمهوری‌خواهان برسر منافع کشور خود باهم کوتاه نمی‌آیند و در نهایت به نتیجه‌ای رسیدند که برنده نهایی ایالات متحده است و نه دولت اوباما یا جهموری‌خواهان و دموکرات‌ها.

امریکایی‌ها با توافقی که کردند نشان دادند با اینکه دموکراسی کند است اما عاقلانه‌ترین روش اداره حکومت است. به معنای دیگر بهترین و با ثبات‌ترین نرخ رشد اقتصادی را خواهد داد. با وجود رقابتی که جمهوری‌خواهان و دموکرات‌ها با هم دارند اما مصالحه‌ای نکردند که به زیان کشور باشد.

کشورهای جایگزین قدرت اقتصادی امریکا

در ابتدا امید اقتصاد جهانی به حوزه یورو بود.وضعیت حوزه یورو در ده سال اول بسیار خوب بود و تبدیل به ارز جهان‌شمول شد البته نه در کنار دلار. اما میزان قابل توجهی از اعتبار بین‌المللی را به خود جلب کرد. به گونه ای که امروزه در ایران در ظاهر منابع ارزی ما به یوروست.

در دوسال اخیر حوزه یورو نیز مشکلات جدی پیدا کرده و آن نیز به دلیل تشتتی است که درداخل این حوزه وجود دارد. به عنوان مثال اگر کشوری همچون یونان بی‌انضباطی مالی کند،آنقدر می‌تواند به آن ادامه دهد که یا یورو از هم بپاشد و یا دیگران به کمک آن بیایند. علاوه بر حوزه یورو، یوآن چین نیز بسیار موفق و در حال پیشرفت است و همانطور که می‌بینید با رفتاری که در پیش گرفته، توانسته ارز خود را به عنوان ارز جهان‌شمول حداقل به کشورهایی مانند ایران تحمیل کند.

هندی‌ها نیز در سال‌های اخیر فشار زیادی وارد می‌کنند که روپیه خود را جهان‌شمول کنند. همانطور که می‌بینید به ایرانی‌ها پیشنهاد کردند که برای پول نفت را به ما روپیه دهند.

تعدادی از پول‌های عربی نیز البته با فاصله‌های بسیار زیاد همچنان در دنیا معتبر است، همانند درهم امارات. درهم امروزه در بسیاری از نقاط آسیا و خاورمیانه از ارزهای معتبر محسوب می‌شود. در کنار درهم پول عربستان سعودی و کویت نیز به همین شکل است. البته حجم این اقتصاد‌ها بسیار کوچک است و فاصله بسیار زیادی با اقتصادهای امریکا، چین، ژاپن ،اروپا و هند دارند.

اما دیگر ارزها جهان‌شمول نیستند، چراکه اقتصاد آنها سهم چندانی در تولید ثروت جهانی ندارد.

راهکار امریکا برای بازگشت به دوران طلایی

از آنجایی‌که رهبری و هژمونی سیاسی امریکا در دنیا همچنان به شکل جدی برقرار است،سهم این رهبری بسیار بیشتر از سهم رهبری اقتصادی امریکا در دنیاست. حتی در چنین شرایطی هنوز اقتصاد امریکا معتبرترین و بزرگترین اقتصاد دنیاست و بیش از 60 درصد کل معاملات دنیا با دلار امریکا انجام می‌شود؛ بنابراین امریکایی‌ها همچنان قادر به اداره کردن کشور و بحران خود هستند.

مهم این است که امریکا دیگر نمی‌تواند به بی‌انظباطی‌های مالی خود همانند دوران جرج بوش ادامه دهد و ناچار است که انظباط‌های مالی جدتری را اعمال کند؛ همانطور که امریکا این کار را در دوران کلینتون انجام داده است. ساختار اقتصادی سیاسی امریکا این اجازه را به امریکایی‌ها می‌دهد که دوباره انظباط مالی نسبتا صحیحی را پیاده کنند.

تصور من این است مناقشه‌هایی که امروز شاهد آن هستیم، مقدمه ورود امریکا به یک دوره انضباط مالی و تجدید رونق اقتصادی امریکاست. دست کم به این زودی فروپاشی درکار نخواهد بود و امریکایی‌ها بر این بحران فائق خواهند آمد.

مطابق مصالحه صورت گرفته میان کنگره و کاخ سفید دولت امریکا باید همانند اغلب کشورهای اروپایی هزینه‌های خود را کنترل کرده،کسری بودجه را در صورتی ایجاد کند که تنها بتواند رونق در اقتصاد امریکا تزریق کند و این رونق منجر به افزایش درآمدهای مالیاتی دولت امریکا شود و در نهایت کسری بودجه را تبدیل به مازاد بودجه کند. اتفاقی که بین سال‌های 1997 تا 2000 میلادی افتاد و در این سه سال دولت امریکا مازاد بودجه پیدا کرد، چراکه رشد اقتصادی امریکا بین 3 تا 4 درصد بود و این اقتصاد تا جایی خوب تولید می‌کرد که دولت موفق شد هزینه‌های خود را کمتر از درآمد قرار داده و بتواند بخشی از بدهی‌های خود را بپردازد.

ضمنا باید توجه داشت که حجم بدهی‌های دولت امریکا تنها 100 درصد درآمد ناخالص این کشور است، در صورتی که این میزان مثلا در بریتانیا حدود 500 درصد است. بنابراین در بحرانی نشان دادن وضعیت امریکا نباید اغراق کرد.

About this publication