Why Washington Is Pressuring Iran to Join the Anti-IS Coalition

<--

همزمان با شکل گيري چارچوب اصلي ائتلاف براي نابودي داعش کارشناسان نسبت به انتخاب اعضا و شرکاي جنگي آمريکا در راه مبارزه با تروريست‌ها هشدار دادند.با نيم‌نگاهي به اعضاي تشکيل دهنده اين ائتلاف مي‌توان دريافت که کشورهايي چون بحرين،قطر،امارات و غيره فاقد توانايي لازم براي مهار داعش هستند.در اين ميان تحليلگران ابراز عقيده مي‌کنند که عدم دعوت از ايران به عنوان بزرگترين قدرت منطقه‌اي در مبارزه با داعش موجب خواهد شد که ائتلاف نتواند ضربات جدي و کارسازي بر پيکره تروريست‌‌ها وارد کند.اين در حالي است که شاهد بوديم مقامات آمريکايي پس از مدتي چگونه از تريبون‌هاي مختلف درصدد دعوت از ايران و تصحيح اشتباه خود برآمدند که اين بار با در بسته مواجه شدند.

***

وزير امور خارجه آمريکا چند روز پس از آنکه تهران سخنان وي و ديگر مقامات آمريکايي درباره پيوستن ايران به ائتلاف عليه داعش را شوخي دانست بار ديگر در جلسه شوراي امنيت خواستار کمک ايران به اين ائتلاف شد که اين داراي پيام‌هاي مهمي است.

مقامات آمريکايي همچنان به تلاش‌هاي بين‌المللي خود براي بزرگتر کردن ائتلاف موسوم به «ائتلاف بين المللي عليه داعش» ادامه مي‌دهند به طوري که در هفته گذشته جان کري وزير امور خارجه آمريکا در جلسه استماع سنا اعلام کرد که 50 کشور براي کمک به ائتلاف بين المللي پيوسته‌اند.اما جان کري وزير امور خارجه آمريکا در نشست اخير شوراي امنيت براي بررسي تحولات مربوط به فعاليت‌هاي تروريستي داعش تاکيد کرد که ايران بايد در مبارزه با داعش نقش داشته باشد.روزنامه واشنگتن پست يک روز پس از اين اظهار نظر کري در شوراي امنيت نوشت: آمريکا در مبارزه عليه داعش، از ايران کمک خواست.

سوال اينجاست که چرا آمريکا اصرار دارد که ايران در ائتلاف نقش داشته باشد درحالي که عالي‌ترين مقام سياسي ايران چنين همکاري را رد کرده است؟

پاسخ سوال در اين نکته است که آيا ائتلاف ضد داعش و 50 عضو آن آيا همچنان از مقابله با شبه نظاميان داعشي ناتوانند؟ کشورهاي عضو در ائتلاف چقدر تاثير گذار هستند؟ در حالي که مقامات آمريکايي تنها از کميت کشورها سخن مي‌گويند آيا اين ائتلاف داراي کيفيت سياسي و عملياتي هم هست؟ براي پاسخ به اين سوالات کافي است نگاهي داشته باشيم به کيفيت تعهدات اعضاي حاضر در اين ائتلاف؛

انگليس به عنوان اصلي‌ترين متحد آمريکا علي‌رغم اينکه از ابتداي بحران به طور مکرر از تلاش‌هاي واشنگتن حمايت کرده ولي در ابتدا تاکيد داشت که در عمليات نظامي حضور نخواهد يافت.

اين درحالي است که در اغلب درگيري‌هاي نظامي امريکا طي يک قرن گذشته به ويژه در دوره پس از جنگ سرد لندن بلافاصله در کنار واشنگتن بوده که اوج اين همراهي در جنگ عراق بود.

فرانسه هرچند اولين حمله هوايي خود را به مواضع داعش انجام داد تا در نظر برخي جاي انگليس را براي واشنگتن پر کرده باشد ولي ناظران سياسي تاکيد دارند که اين حملات نمايشي است و فرانسه تمام قد براي کمک به آمريکا براي مقابله با داعش وارد ميدان نخواهد شد. درهمين زمينه روزنامه الراي مي‌نويسد:حملات هوايي فرانسه در عراق به درخواست دولت بغداد مي تواند آغازگر امکان دخالت مشابه در ليبي به درخواست دولت طرابلس باشد؛ پاريس با حمله به داعشي ها در عراق در واقع مي تواند زمينه دخالت نظامي در ليبي را فراهم و آن را توجيه کند.از سوي ديگر فرانسه اعلام کرد که تنها در حملات عراق حضور خواهد يافت که اين نشان مي‌دهد در دشوارترين مرحله نبرد ائتلاف ساخته امريکا در سوريه خبري از فرانسه نيست.ديگر متحدان غربي آمريکا از جمله کانادا، استراليا، آلمان، هلند، ايتاليا، لهستان، آلباني، کرواسي و نيوزلند هم به دليل نداشتن ارتش‌هايي قدرتمند و اثر گذار توان ايفاي نقش در جنگ با داعش را ندارند و تنها مي‌توانند کمک هاي لجستيکي يا بشر دوستانه به آمريکا ارائه دهند. در اين ميان پس از انگليس و فرانسه شايد مهمترين کشوري که مي‌توانست به داد آمريکا در عراق و سوريه در جنگ با داعش برسد، ترکيه بود که به دليل داشتن دومين ارتش بزرگ در ناتو و همسايگي با دو کشور سوريه و عراق، استقرار پايگاه هوايي اينجرليک، ارتباط با گروه‌هاي شبه نظامي در سوريه و ارتباط خوب با گروه‌هاي اهل تسنن در عراق مي‌توانست نقشي حياتي در ائتلاف داشته باشد اما دولت رجب طيب اردوغان نيز در ابتداي امر ترجيح داد تنها حمايت لجستيکي از آمريکا کند و در اين ائتلاف نقشي نداشته باشد و در بهترين حالت از حمايت‌هاي خود از داعش، روند ارسال افراد مسلح به داخل سوريه و خريد نفت از شبه نظاميان دست بردارد.هر چند که اين کشور پس از چند هفته اکنون اعلام کرده به ائتلاف پيوسته است.

کارشناسان بر اين باورند که ترکيه نمي‌خواهد خود را وارد تقابل مستقيم با داعش کند و برخي ديگر داعش و دولت آنکارا را در يک سنگر مي‌دانند اما هرآنچه که دليل عدم پيوستن ترکيه به ائتلاف مي‌شود براي آمريکا دشوار خواهد بود.مشخص است مقامات کاخ سفيد از سر اجبار وادار به چنين انتخابي شده اند. عربستان که در هيچ جاي تاريخ يک قرن گذشته به داشتن ارتشي نيرومند شناخته شده نبوده نمي‌تواند بازوي نظامي آمريکا در منطقه باشد و در بهترين حالت مي‌تواند نقش تامين کننده مالي و تامين کننده پايگاه در اين جنگ باشد و 5 کشور امارات متحده، بحرين، قطر، کويت و عمان را وادار به همکاري نظامي با ائتلاف ضد داعش کند اما اين کشور بدون شک نمي تواند نقش مهمي در عمليات زميني داشته باشد. از سوي ديگر اصلي‌ترين هدف عربستان از ائتلاف اين است که آمريکا را در سوريه وارد جنگ با دولت بشار اسد کند تا بتواند به هدفش براي سرنگوني دولت دمشق برسد درحالي که کاخ سفيد علاقه‌اي به ورود به تقابل جديد با ايران و روسيه بر سر سوريه ندارد .

اردن هم که مي‌توانست در کنار آمريکا باشد به دليل نگراني از واکنش داخلي و قدرت سلفي‌ها و تکفيري‌ها در داخل اين کشور کج‌دار و مريز خود را در کنار ائتلاف جازده ولي مقامات اين کشور بارها تاکيد کردند که در عمليات نظامي عليه داعش حضور نخواهند يافت.

مصر هم علي رغم اعلام آمادگي مقامات قاهره از جمله رئيس جمهوري اين کشور عبدالفتاح السيسي براي پيوستن به ائتلاف هنوز نقش اين کشور روشن نشده است و تنها مسئولان مذهبي در مصر در بيانيه‌هاي خود داعش را غير اسلامي مي‌نامند تا شايد در بخش فرهنگي ماجرا نقش داشته باشند.

برآيند آنچه گفته شد نشان مي‌دهد که ادعاي آمريکا درباره حضور 40 تا 50 کشور در ائتلاف عاري از واقعيت است و دوستان و متحدان آمريکا با يکديگر ائتلافي متزلزل را شکل داده‌اند.سران کاخ سفيد بازهم با فريبکاري دنبال بزرگنمايي ائتلافي هستند که طبل تو خالي است اما در اين ميان سران واشنگتن خودشان را گول نمي‌زنند و مي‌دانند که در چنين شرايطي اگر مي‌خواهند مقابل داعش به برتري دست پيدا کنند بايد با کدخداي خاورميانه توافق کنند حتي اگر از نظر تهران اظهارات رئيس دستگاه ديپلماسي واشنگتن شوخي و مطايبه باشد و کسي آنرا جدي نگيرد.

تحليل چگونگي رابطه آمريکا با تکفيري‌ها

روابط ميان آمريکا با گروه‌هاي مسلح تکفيري در خاورميانه داراي پيچيدگي عجيبي است که همين پيچيدگي مانع از درک اين رابطه به شکلي صحيح براي تحليلگران مي‌شود.

گروه‌هاي تکفيري از دهه 80 ميلادي تاکنون به عنوان يکي از بازيگران جديد در عرصه تحولات خاورميانه و عرصه روابط بين الملل وارد شده‌اند. در اين ميان درک نقش پيچيده آمريکا، کشورهاي غربي و حتي رژيم صهيونيستي در قبال اين گروه‌ها براي بسياري از ناظران دشوار بوده است.

عده‌اي تلاش کرده‌اند تا نقش اتا‌ق‌هاي فکر غربي و صهيونيستي را به کلي در رشد و تقويت اين گروه‌ها ناديده بگيرند و آنها را زائيده شرايط زماني و مکاني خود بدانند و عنصر مداخله گر در اين تحول را امري غير واقعي بدانند و از سوي ديگر عده‌اي ديگر با ساده سازي و در نظر نگرفتن ظرافت‌ها و پيچيدگي‌هاي اين گروه‌ها آنها را غلامان حلقه به گوش دستگاه‌هاي اطلاعاتي کشورهاي منطقه يا سيستم‌هاي اطلاعاتي و امنيتي غربي مي‌دانند اما طي ساليان اخير نشان داده شده که واقعيت‌ اين گروه‌هاي تکفيري از القاعده و طالبان گرفته تا داعش و بوکوحرام بسيار پيچيده است و همين پيچيدگي و عدم تلاش براي درک آن؛ و اتکا به مفاهيم انتزاعي براي ساده سازي ساختار تصميم گيري، بدنه اجرايي و نحوه عملکرد اين گروه‌ها شرايط را براي ناظران امنيتي و مجريان سياسي دشوار کرده است.

نکته قابل توجه اينجاست که آمريکا در طي دهه‌هاي اخير ابتدا با لباس حامي تکفيري‌ها و ديگر گروه‌ها از اين دست در افغانستان، عراق و سوريه وارد شد و بعد همين گروه‌ها بهانه آمريکا براي دخالت نظامي در مناطق و حضور اين گروه‌هاي شبه نظامي شدند.

سوال اينجاست که آمريکايي‌ها با چه راهبردي در قبال گروه‌هاي تکفيري و شبه نظامي در منطقه رفتار مي‌کنند؟ به نظر مي‌رسد که اتاق‌هاي فکر آمريکايي و صهيونيستي در واقع شرايط را جوري طراحي مي‌کنند که اين گروه‌هاي تکفيري درحالي که گمان مي‌کنند براي اهداف خود مي‌جنگند درحال بازي در زمين آمريکا هستند. در اين ميان برخي کارشناسان «استراتژي هرج و مرج سازنده» را چارچوب نظري مناسبي براي تحليل نوع رابطه ميان دو طرف (گروه‌هاي تکفيري و آمريکا) مي‌دانند.

براين اساس آمريکا و غرب گروه‌هاي شبه نظامي تکفيري را به ميدان کارزار فرسايشي وارد بازي مي‌کنند و سپس پس از تضعيف طرف مقابل اين گروه‌ها و تبديل شدن کشورها به«Fail State»، اين گروه‌ها که در آستانه مرحله دولت سازي قرار مي‌گيرند را هدف قرار مي‌دهند درحالي که ديگر دولت مرکزي که اين گروه‌ها با آنها مي‌جنگيدند در شرايط بدي قرار دارد و توان مقاومت در مقابل قدرت فرامنطقه‌اي يعني آمريکا را ندارد. در اين شرايط مي‌توان اين الگو را مد نظر قرار داد که ابتدا شاهد همپوشاني منافع القاعده، الشباب، بوکوحرام، القاعده مغرب عربي، گروه جهاد و توحيد، داعش، طالبان و هر گروه ديگر تکفيري و سلفي در خاورميانه با آمريکا هستيم اما به فاصله کمي اين همپوشاني به تضاد بدل مي‌شود اما سوال اينجاست که آيا آمريکايي‌ها نمي‌توانند اين تضاد را پيش بيني کنند؟ اگر مي‌توانند، چرا در ابتدا از اين گروه‌ها حمايت مي‌کنند تا آنها قدرت پيدا کنند و دولت‌هاي محلي را ضعيف کنند؟

پاسخ به اين چرايي را مي توان در 4 مورد زير مورد توجه قرار داد:

1-چرخه بحران: هدف اول از شراکت با گروه‌هاي شبه نظامي همپوشاني منافع حاصل از بحران است، غرب به رهبري آمريکا منافع زيادي از بحران ادواري و مستمر در خاورميانه دارند چرا که با فرسايشي شدن بحران ، کشورهاي منطقه تضعيف و زمينه حضور قدرت‌هاي فرامنطقه‌اي تسهيل مي‌شود، اسرائيل مي‌تواند قدرت اول باشد، نفت با قيمت ارزان تر و شرايط بهتر صادر ‌شود و کشورهاي تضعيف شده براي اجراي وظايفشان از جمله تامين امنيت و رفاه بيش از پيش وابسته اروپا و آمريکا مي‌شوند و در اين راه حاضرند خاک خود را در اختيار آنها قرار دهند و از حاکميت خود چشم پوشي کنند.

2- تشويق به مسابقه تسليحاتي: ناامني ناشي از شکل گيري چرخه بحران خود باعث مي‌شود تا بازار خريد تسليحات براي تامين امنيت رونق بگيرد، نکته اينجاست که هزينه‌ها در عرصه نظامي و مسائل مربوط به امنيت پرسود است و هر حاکم و مقام سياسي از هزينه در اين عرصه ابايي ندارد چراکه آن‌را دقيقا با قدرت خود مرتبط مي‌داند و آن‌را سرمايه گذاري براي در قدرت ماندن ارزيابي مي‌کند.

3-گسترش فرقه گرايي: هدف سومي که آمريکايي‌ها و گروه‌هاي شبه نظامي به اصطلاح جهادي را وارد همپوشاني منافع مي‌کند گسترش تقابل‌هاي مذهبي است به طوري که از يک سو اين گروه‌ها با دامن زدن به هيجان‌هاي کاذب مذهبي براي خود نيرو جذب مي‌کنند و از سوي ديگر آمريکايي‌ها از اين تقابل براي ايجاد اختلاف در ميان کشورهاي منطقه بهره مي‌گيرند و با دامن زدن به اين اختلافات منافع خود از اصل تفرقه بي‌انداز و حکومت کن تامين مي‌کنند.

4-توجه زدايي از اسرائيل: بي شک يکي از مهمترين اهداف ايجاد چرخه بحران در خاورميانه توجه زدايي از اقدامات اسرائيل در منطقه است و به اين طريق افکار عمومي و حتي نگاه بسياري از رهبران سياسي از توجه به توسعه طلبي رژيم صهيونيستي به مقابله با تهديد نزديک يعني گروه‌هاي شبه نظامي که در داخل خاکشان يا در نزديک مرزشان حضور دارند، معطوف خواهد شد.

در پايان مي‌توان تاکيد کرد که آمريکا با بهره‌گيري از ناآگاهي و با دامن زدن و بزرگنمايي اقدامات گروه‌هاي تکفيري در خاورميانه و استفاده از ادعاهاي مذهبي و سياسي چنين گروه‌هايي براي تشديد اختلافات ميان کشورها و تبديل اختلافات سياسي به اختلافات ايدئولوژيک منافع خود را تامين مي‌کنند و پس از پايان تاريخ مصرف اين گروه‌ها تلاش مي‌کند تا آنها را نابود کند يا دست‌کم نشان دهد که در حال مبارزه با آنهاست.

About this publication