When I Die, I’m Still Black

<--

وقتی می‌میرم، هنوزم سیاهم*

سودابه رخش: بیش از نیم‌قرن از روزی که مارتین لوترکینگ،‌‌‌ ‌زیر‌سایه نمادین آبراهام لینکن ایستاد و ‌از‌‌ رویایش سخن گفت، می‌گذرد؛ رویای خیزش مردم برای جان‌بخشیدن به برابری؛ همان که لوترکینگ می‌گفت: «ریشه‌‌های ژرفی در رویای آمریکایی دارد.» اما آنچه بر سر سیاهان آمریکایی گذشته و می‌گذرد، کابوس دهشتناکی از تبعیض‌و‌تحقیر است که هرروز و هرساعت تعبیر می‌شود.‌ این است رویای آمریکایی! رویای کشوری که جسارت افسران پلیسش برای نشانه‌گرفتن بدن سیاهان بالا می‌زند و مصونیت از مجازات هم پاداش شلیک به نژادی است که انسانیتش را پیش‌تر فرهنگ تعصب زیرسوال برده است.

می‌توان نام قربانیان بسیاری را ردیف کرد؛ از اریک گارنر در «استاتن آیلند» نیویورک گرفته تا توماس شیپ و ابرام اسمیت در «ماریون» ایندیانا. از همین سال٢٠١٤ گرفته تا١٩٣٠ و عقب‌تر در دوران برده‌داری.

براساس محاسبات اف‌بی‌آی از سال٢٠٠٧تا٢٠١٢، به‌طور میانگین هرپلیس سفیدپوست در هرهفته حداقل دوسیاه‌پوست را کشته و روی‌هم‌رفته تعداد قربانیان به ٥٠٠نفر می‌رسد.اما خشونت پلیس تنها یکی از جنبه‌های سیستم قضایی نژادپرستانه‌ای است که از سیاه‌پوستان تغذیه می‌کند. بسیاری از آفریقایی-آمریکایی‌تبارها در پروژه مبارزه موادمخدر محکوم شده‌اند و نتیجه‌اش هم چیزی جز پیش‌فرض‌های منفی به جامعه سیاه‌پوستان نبوده، گویی آنها از ازل به حکم ذات خویش مجرم‌اند. می‌شود با آوردن آمار و ارقام، اندکی از این نابرابری را ملموس‌تر کرد؛ ١٣درصد سیاه‌پوستان آمریکایی مصرف‌کننده موادمخدر هستند اما ٤٦درصد کسانی که به جرایم مربوط به موادمخدر محکوم می‌شوند، سیاه‌پوستند. سربازان خط مقدم مبارزه با موادمخدر همین سربازانی هستند که با جامعه سیاه‌پوست آمریکایی درگیر می‌شوند تا به‌راحتی آنها را دستگیر و به مقامات شهری ثابت کنند که ما همان‌طور که شما می‌خواهید، در حال مبارزه با جرم و جنایت هستیم. خواندن متن شهادتنامه «دارن ویلسون»- افسر پلیسی که روز ١٩آگوست٢٠١٤ در شهر فرگوسن به نوجوان سیاهپوست آمریکایی شلیک کرد و او را از پای درآورد- در مورد مایک براون که هیات‌منصفه دادگاه آن را منتشر کرده، می‌تواند به ما بگوید نژادپرستی تثبیت‌شده پلیس به‌راستی از چه قرار است. در واقع تنها زمانی می‌توان اظهارات دارن ویلسون را باور کرد که به انسانیت براون شک کنیم؛ انسانیت تحت‌اللفظی‌اش. به شهادت ویلسون، براون حیوانی وحشی یا غول بی‌شاخ‌ودمی بوده که هیچ‌چیز جلودارش نبوده و تنها با شلیک گلوله به سرش مهار شده است.

اما علت این قتل‌ها چیست؟ نمی‌توان همه تقصیرها را به گردن پلیس انداخت و پرونده این ماجراها را به همین آسانی بست. مشکل، سیستمی است که افسران پلیس را به سمت چنین فجایعی هدایت و نژادپرستی را تبلیغ می‌کند. میزان نابرابری در ایالات‌متحده در بالاترین حد خود در تاریخ این کشور است. ثروتمندان نه‌تنها حاضر به پرداخت مالیات نیستند، بلکه از ثروت و قدرت خود استفاده می‌کنند تا ایده پرداخت مالیات را نامشروع جلوه دهند؛ می‌گویند ما در جامعه‌ای پسامالیاتی به‌سر می‌بریم. جنرال‌الکتریک، بریستول- مایرزاسکوئیب و ورایزون در چنین اقتصادی، معاف از مالیاتند و از آن‌سو «اریک گارنر» سیاه‌پوست به‌خاطر فروش غیرقانونی سیگار و در واقع مالیات‌ندادن کشته می‌شود. نرخ بیکاری جوانان آفریقایی-آمریکایی‌تبار ٣٥درصد است. در این میان تمام پولی که بین مردم و دولت ردو‌بدل می‌شود، از طریق پلیس و زندان است. در دودهه گذشته، سه‌چهارم کسانی که روانه زندان‌ها شده‌اند به‌خاطر جرایم غیرخشونت‌آمیز مرتبط با موادمخدر بوده است. رسوایی افزایش زندانی‌های ایالات‌متحده این است: زندان جایی برای پنهان‌کردن جمعیت بیکاران است. روی دیگر سکه هم ایجاد درآمد است. جریمه‌های ترافیکی دومین منبع درآمد شهری فرگوسن است.در سال٢٠١٣، پلیس فرگوسن برای ٣٢هزارو٩٧٥نفر از جمعیت ٢١هزارو١٣٥نفری این شهر قرار وثیقه صادر کرد که چیزی حدود دومیلیون‌و‌٦٠٠هزاردلار برای شهرداری درآمد داشت. پلیس برای تخلفات بی‌ضرر قبض جریمه‌ای برای مردم می‌فرستد که بسیاری توان پرداخت آن را ندارند. وقتی این قبض‌ها پرداخت نشود، پلیس قرار وثیقه صادر و در نهایت فرد را راهی زندان می‌کند. در سال٢٠١٣، ٩٢درصد تفتیش خودروها و ٨٦درصد توقف آنها مربوط به خودروهای سیاه‌پوستان بود اما واقعیت چیز دیگری است: براساس آمارها از هرسه سفیدپوست، یک نفر سلاح غیرقانونی یا موادمخدر حمل می‌کند حال آنکه این آمار در میان سیاه‌پوستان از هر پنج‌نفر یکی است. نکته اساسی فهم این مساله است که نژادپرستی پلیس در خلأ اتفاق نمی‌افتد و حداقل بخشی از آن با مسایل اقتصادی جوامع سیاه‌پوستان پیوند خورده است. در سال‌های اخیر دولت‌های ایالتی و فدرال آرام‌آرام مدارس دولتی، خانه‌های اجتماعی و درمانگاه‌ها و بیمارستان‌های عمومی را بستند و در مجموع، بودجه برنامه‌های اجتماعی محله‌های سیاه‌پوستان را کاهش دادند. آنها مشاغل بخش دولتی را منهدم کردند؛ مشاغلی که منبع درآمد طبقه متوسط آفریقایی-آمریکایی‌تبارها بود، آنگاه به حمایت از بیکاری بدون درآمد و یا با درآمد اندک برخاستند. نتیجه چه بود؟ سیل عظیم سیاه‌پوستانی که نمی‌توانستند در بازار کار مشارکت کنند و در صورت مشارکت، تنها بازیگرانی در حاشیه بودند. به اعتقاد همگان این عوامل، جوامع سیاه‌پوست آمریکایی را در برابر پلیس آسیب‌پذیر می‌کند؛ همان پلیسی که پیش‌تر آفریقایی-آمریکایی‌تبارها را جنایتکار قلمداد کرده و داروندارشان را گرفته است. در نتیجه، این شیوه پلیس به شکلی از سیاست‌های عمومی تبدیل شده که راه‌حل پیشنهادی سیاستمداران را پیچیده می‌کند؛ چرا که راه‌حل آنها از تحقیق و مطالعه و درخواست‌های مبهم برای اجرای عدالت فراتر نمی‌رود. اما جنبش اعتراضی کنونی در شهرهای مختلف آمریکا می‌تواند خواسته‌های بسیار روشنی را مطرح کند؛ خواسته‌هایی از جمله تصویب قانون فدرال برای پرونده‌های نژادپرستانه یا پیگیری قانونی افسران پلیسی که به قتل متهم هستند، آن هم پیگیری واقعی و نه صوری. شلیک پلیس به سیاه‌پوستان آمریکایی به بیماری همه‌گیری بدل شده که روزبه‌روز در حال گسترش است. فقط در ایالت یوتا، پلیس مسوول ١٥درصد قتل‌های تکان‌دهنده کل آمریکاست. حالا تبرئه دارن ویلسون از سوی هیات‌منصفه هم می‌تواند افسران پلیس بیشتری را در سراسر آمریکا به کشتن سیاه‌پوستان غیرمسلح سوق دهد مگر آنکه خیزش‌های مردمی، اسلحه را از دستان افسران پلیس بیرون بکشد.

در چنین شرایطی دولتمردانی نظیر اوباما و اریک هولدر، دادستان کل ایالات‌متحده از یک‌سو و رسانه‌های جریان اصلی از سوی دیگر سیاهان را به آرامش و اجتناب از اقدامات خشونت‌آمیز دعوت می‌کنند، آن‌هم زمانی که سرمنشأ خشونت پلیس بوده نه سیاه‌پوستان غیرمسلح. از دید بسیاری از روزنامه‌نگاران و تحلیلگران رسانه‌های اجتماعی، کشتار بی‌رحمانه سیاه‌پوستان از سوی پلیس و سرکوب اعتراضات مردمی در شهرهای مختلف ایالات‌متحده، مصداق خشونت نیست. خشونت برای آنها تنها یک‌جا معنا می‌یابد: تخریب اموال عمومی و غارت. حالا که سریال کشتار سیاه‌پوستان را پایانی نیست مردم آمریکا به خیابان‌ها ریخته‌اند و پلیس هم ضیافتی به صرف گاز اشک‌آور و گلوله‌های پلاستیکی به راه انداخته. اما خشونت پلیس در جهان قهرمانی پلیس‌ها و سربازان، پنهان می‌شود و آنچه می‌ماند توجیهات نخ‌نمای «حفظ امنیت» و «دفاع از خود» است. از همین روست که در همه پرونده‌های اخیر با وجود حضور شاهدان عینی و فیلم‌های مستند، به‌طرز مضحکی تلاش می‌شد قربانیان را ضارب جلوه دهند. اما واقعیت آن است که نه ترایون مارتین مسلح بود و نه مایک براون و اریک گارنر، آنها تنها نفس می‌کشیدند و این همان چیزی است که برای افسران قاتل‌شان تهدید به حساب می‌آمد. همین توهم‌های تهدید است که عرصه زندگی سیاه‌پوستان آمریکایی را به میدان جنگ بدل کرده است. اگر برای مردم جهان، فرگوسن به‌خاطر تجهیزات نظامی جنگی‌اش، به‌خاطر نفربرها و تفنگ‌های ام١٦ آن، صحنه جنگ بود، آفریقایی-آمریکایی‌تبارهای فرگوسن و سنت لوئیس و محله‌های فقیرنشین سراسر ایالات‌متحده بدون گاز اشک‌آور و گلوله‌های پلاستیکی هم می‌دانند که همیشه و هر روز در میدان جنگ زندگی می‌کنند.

در چنین جامعه بیماری مارتین براون و اریک گارنر دیروز مردند و امشب و فرداشب یکی دیگر. مرگ‌و‌میرهایی که نه ناشی از انحرافات جزیی سیستم بلکه خود جزیی از این سیستم است، جزیی معمول و روزمره. در سال١٩٦٨، مارتین لوترکینگ پیش از کشته‌شدنش گفت: «فقط وقتی به اندازه کافی تاریک است، می‌توانید ستارگان را ببینید.» و حالا به نظر می‌رسد به اندازه کافی تاریک است.

*بخشی از شعر لنگستون هیوز شاعر سیاه‌پوست آمریکایی

منابع:

jacobinmag.com

counterpunch.org

huffingtonpost.com

About this publication