The Ugly American

Published in Iranian Diplomacy
(Iran) on 15 July 2010
by Mohammad Reza Dabiri (link to originallink to original)
Translated from by Emmanuel Macintosh. Edited by Jessica Boesl.
The Ugly American is an American novel written by Eugene Burdick and William Lederer. First published in 1958, it became a bestselling book. This book first came on the scene as America was on the threshold of diving into the murky swamp known as the Vietnam War, and it had a great influence on America’s public opinion.

It is interesting that this novel is still published in the United States and that sales remain high. The book describes imaginary American experiences in a fictitious place called “Srkhan” in Southeast Asia, modeled on a place such as Burma or Thailand (although, in fact, the authors hoped to characterize Vietnam). It has also been said that the book was based on the experiences of a number of real people (but with the use of pseudonyms), told in the form of story. It relayed that the United States was losing the war against the communists because of arrogance and pride, and due to a failure to understand local culture. The book alluded to two sides of the same idea — an ambiguous hero who was physically attractive, but whose behavior was ugly. The ugliness came from serving as an agent of the American government.

In this book, Burmese journalist Homer Tki Nz, an engineer who helped local people by making a bicycle-powered water pump, says, “The Americans I have met here, they are not like those I have seen in America. When they go to foreign countries, their mode changes in such a strange way. They are socially isolated and separated, very pretentious and arrogantly behave towards people like they’re better than anybody else. They are overly satisfied with themselves, and herein is the Ugly American.”

In 1963, the book was made into a movie of the same name, and one of Hollywood’s most famous actors of the time, Marlon Brando, got the lead role. The role of Kevin Sai, the prime minister of the hypothetical land “Srkhan”, was played by a Thai actor, Kukrit Pramoj, who, 12 years later in 1975, became the actual prime minister of Thailand.

In both the book and the film, the character of Colonel Hylandyl is one many believe to be based on Lieutenant General Edward Lansdale, who specialized in anti-guerrilla operations. This film was released in the midst of the honeymoon period between the shah of Iran and the American government, and was shown in the cinema in Tehran. But they changed the name of the movie, so cinemas billed it as “American Hero.”

At the time, I was a student at Tehran University and I bought a ticket to see this movie solely because I loved Marlon Brando. A group of us had a good time; we were young and the future seemed to be smiling on us. We believed we were enlightened and fashionable, in accordance with that time. And like most youths and students, we acted as though we had more understanding and knowledge than anybody else.

Over the course of the final few years of primary school and the beginning of high school, I learned a few English words from Headmaster Standish. Thanks to this English literacy, even at the first moment of the film I understood something had changed and I had to ask, “What the heck?” It was incredibly unfair that it was being billed as “American Hero” instead of “Ugly American” to us, the most educated and smartest of people. Indeed, at that realization, I felt upset; I didn’t care about the message of the movie, or perhaps at that time I didn’t precisely understand.

After all the lessons, homework and classes were finished, we entered into life and work and became a part of so-called society. I entered into society running with my Samsonite bag to various branches of court for advocacy seals and to make the record book for getting my point across, the life of a lawyer. For close to forty years I was “the servant of the government,” in an atmosphere where diplomacy does not work. For my part, I learned to just breathe, listen and watch as, alas, there was no way to be heard.

They say history will be repeated. Mark Twain also said, “It is not worthwhile to try to keep history from repeating itself, for man's character will always make the preventing of the repetitions impossible.” Therefore, I hope to find agreement with my opinion that every politician should review history and what they think they know, and should polish off their knowledge. A review of history from one or two centuries ago would show the American in search of gold, who then sought to have Iran’s black gold, and how they lost it in Iran’s policy as in a game of poker.

In the first multi-screen displays they were billed as heroes, but then they were ugly. Certainly some of you have read or heard stories of American “heroes” and also of “ugly” Americans. If you haven’t read it or you don’t know it, let this episode show you so we can review together. If you chose to stay and read, please follow these conditions: Have patience, do not judge quickly and stay until the end.

To be continued…


امریکائی زشت" نام یک رمان بود که توسط "یوجین بوردیک" و"ویلیام لدرر" در سال1958 در امریکا نوشته و چاپ شد و آن موقع عنوان پرفروش‌ترین کتاب را به خود اختصاص داد. این کتاب در استانه فرو رفتن امریکا در باتلاق جنگ ویتنام در افکار عمومی امریکا بسیار تاثیرگذار بود.
جالب این است که این رمان هنوز هم در امریکا تجدید چاپ می‌شود و به فروش می‌رود. این کتاب ظاهرا شرح تخیلی از تجربیات امریکائی‌ها در یک نقطه‌ای موهوم بنام "سَرخان" از آسیای جنوب شرقی مثل برمه و یا تایلند است (ولی در حقیقت منظور همان ویتنام بود) و گفته می‌شد که تعدادی از افراد واقعی ولی با نام‌های مستعار در قالب یک داستان به تصویر کشیده شده بودند. کتاب تلاش کرده بود بگوید که امریکا به خاطر کبر و غرورش و ناکامی در درک فرهنگ محلی در حال باختن جنگ علیه کمونیست‌ها است. نام کتاب کنایه‌ای دو وجهی و دوپهلو به یک قهرمان با جاذبه فیزیکی و درعین حال رفتار دافعه و زشت کارگزاران دولت امریکا بود.

در این کتاب ژورنالیست برمه‌ای به "هومر آتکینز" که یک مهندس است - که با یک دوچرخه برای محلی‌ها پمپ آب ساخته- و به آنان کمک می‌کند، در یک دیالوگ می‌گوید:" امریکائی‌هائی که من در اینجا با انها دیدار کرده‌ام شبیه انهائی نیستند که در امریکا دیده بودم. آنها وقتی به کشورهای خارجی می‌روند به گونه عجیبی تغییر حالت می‌دهند. آنها از نظر اجتماعی منزوی و جدا هستند. خیلی پرمدعا و طلبکارانه با مردم رفتار می‌کنند که گوئی تافته جدا بافته‌ای هستند. آنها متظاهر و از خود راضی هستند". و از اینجا عنوان" امریکائی زشت" باب می‌شود.

بر اساس همین کتاب در سال 1963 فیلم سینمائی تحت همین نام در هالیوود ساخته شد که مارلون براندو هنرپیشه معروف آن وقت امریکا، که هنرپیشه محبوب من هم بود، نقش اول ان را داشت. ازقضا نقش "کوین سای" نخست وزیر سرزمین فرضی "سَرخان" را یک تایلندی به اسم "کوکریت پراموج" بازی کرد که 12 سال بعد یعنی در سال 1975 در عالم واقع هم نخست وزیر تایلند شد.

گفته می‌شد که شخصیت دیگر کتاب و فیلم "سرهنگ هیلاندیل" در عالم واقع سپهبد نیروی هوائی امریکا و متخصص عملیات ضد چریکی آن موقع امریکا "ژنرال ادوارد لندسدیل" است. این فیلم را همان موقع که اوائل دوران ماه عسل حکومت شاه ایران با دولت امریکا بود در سینماهای تهران هم نمایش دادند. منتها اسمش را در سر در سینماها تغییر داده و گذاشته بودند "امریکائی قهرمان".

من هم که در آن موقع محصل و شاید دانشجوی دانشگاه تهران بودم بلیط این فیلم را به عشق مارلون براندو خریدم و در یکی از سینماهای تهران دیدم.

"در آن دوران ما را وقت خوش بود" جوان بودیم و آینده پیش روی به ما لبخند می‌زد و "چون کبک خرامان قهقهه" می‌زدیم و" از سرپنجه شاهین قضا غافل بودیم". تظاهر به روشنفکری می‌کردیم و بنا به فضا و مد آن روز اکثر جوانان و دانشجویان، نق می‌زدیم و به گونه فله‌ای در قبال "آلایشات امپریالیستی" پیف و پوف می‌کردیم، که مثلا ما می‌فهمیم و شما عوام‌ها اصلا کجای کارید؟!

من در طی سه چهار سال بعد از پایان دوره ابتدائی دبستان همزمان با شروع کلاس اول دبیرستان، چهار کلمه انگلیسی از "مستر استندیش" رئیس وقت، و چند نفر از همین "امریکائی‌های زشت" در انجمن ایران و امریکای مشهد یاد گرفته بودم، به برکت همین کوره سواد انگلیسی از روی تیتراژ اول فیلم فهمیدم که چه کلاه گشادی سرم رفته است؟! آن روز اگر کارد می‌زدند خونم در نمی‌امد. باورکردنی نبود، بی‌انصاف‌ها "آمریکائی قهرمان" را به جای "آمریکائی زشت" به ما فرهیختگان ونخبگان! قالب کرده بودند. واقعا که ..!! اصلا به موضوع و پیام فیلم و نتیجه‌گیری‌های آن هم کار نداشتم و شاید هم آن موقع درست و دقیق نفهمیدم.

بعد "قیل و قال مدرسه" و درس و مشق و کلاس تمام شد و وارد کار و زندگی و به اصطلاح جامعه شدم. یکی دو سالی برای وکیل شدن با کیف سامسونایت در کریدورهای عدلیه و پشت در شعب مختلف دادگاه‌ها برای مهر کردن دفترچه کارنامه وکالت برای رسیدن به مرحله "اختبار" بدو بدو کردم. بعد از آن هم پس از گذشتن از هفت خوان رستم، سی چهل سالی "نوکری دولت"، در فضای دیپلماسی کار که نه، فقط نفس کشیدم ونظاره‌گر بودم و شنیدم، و دریغا که گوش نکردم. سال‌ها گذشت. گردونه این آسیاب هی گشت و گشت.

به روایت لسان الغیب:

دیدم به خواب خوش که بدستم پیاله بود / تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود

چل سال رنج وغصه کشیدیم و عاقبت / تدبیر ما بدست شراب دوساله بود

اینک هم که گرد پیری و موی سپید، فراغت تقاعد و ستون تاریخ دیپلماسی و سایت دیپلماسی ایرانی و بالاخره دیر یا زود، مقدمات و ره توشه سفر.

به قول امیر خسرو دهلوی که اشعار و غزلیاتش در قوالی هندیان مسلمان، با حزن خاص و همراه با ضرب آهنگ طبله قوالان، بسیار خوانده می‌شود:

"موی سیه‌ام سپید کردی به کرَم / با موی سپید رو سیاهم نکنی.

"از در بخشندگی و بنده نوازی" تاکنون چنین نکرده است، و این مجال پیدا شده است که گوشه‌هائی از تاریخ را دوباره بخوانم واندکی هم، اگر شد و بتوانم، بنویسم.

درباره اهمیت تاریخ همین بس که ابن خلدون عالم، جامعه شناس و نظریه پرداز سیاسی تونسی ( و در حقیقت مغربی) در قرن هشتم (ه.ق.)، و قاضی شرع به مذهب مالکی در مصر، برای تاریخ جایگاه ویژه‌ای قائل شده است. ابن خلدون پژوهش تاريخى خود را به يک مقدّمه و سه کتاب تقسيم نموده است. در"مقدّمه" به بيان برترى و فضیلت تاريخ پرداخته، کتاب اوّل در رابطه با عمران و عوارض ذاتيه آن است، کتاب دوم به اخبار عرب و مردمان آن و معاصرين ايشان از امت‌هاى ديگر مى‌پردازد، و کتاب سوم مقوله‌ای است که او آن را به نام «کتاب العبر و ديوان المبتدا و الخبر فى ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوى السلطان الاکبر » مى‌نامد.

سلاطین عثمانی در گذشته از ارجح دانستن و توجیه او در تئوریزه کردن خلافت بهره زیادی بردند. حرف امروز من معرفی آثار ابن خلدون نیست. او فقط بهانه بحث من در فضیلت و اهمیت تاریخ است. اگرعلاقمندید که عقاید ابن خلدون را بهتر بشناسید غیر از آثارخود او باید به نوشته‌های "آرنولد توین بی" مورخ شهیر انگلیسی مراجعه کنید.

صرفنظر از تئوری‌های او که ربط مستقیم به بحث ما ندارد، این گفته ازابن خلدون است که، فلاسفه شایسته حکمرانی نیستند، چونکه تاریخ نخوانده‌اند و نمی‌دانند.

می‌گویند "تاریخ تکرار می‌شود" و "گذشته چراغ راه آینده است".مارک تواین هم می‌گوید: "جلوگیری از تکرار تاریخ کاری بیهوده است. زیرا شخصیت آدمی طوری است که اجتناب از تکرار را غیرممکن می‌سازد". لذا امیدوارم تا اینجا با من هم عقیده باشید که اهل سیاست باید تاریخ را هر از گاهی دوره کنند و انچه را که فکر می‌کنند می‌دانند، جلا دهند.

اگر تاریخ یکی دو قرن گذشته را مرور کنیم درخواهیم یافت که چگونه شد که امریکائی جوینده طلای زرد ینگه دنیا به طلای سیاه ایران رسید و چگونه در پوکر سیاست ایران بازنده شد. در چند پرده اول نمایش "قهرمان" بودند بعد "زشت" شدند. باز کسوت قهرمانی به آنان پوشاندند و دگر بارجامه زشت بر قامت او کشیدند و الخ.

حتما شما هم داستان‌هائی از بعضی از امریکائی‌های" قهرمان" و همینطور" زشت" را خوانده‌اید و یا می‌دانید. اگر نخوانده‌اید و نمی‌دانید، بیائید این "پیس" را با هم در چند پرده و شاید هم به قول اهل فن هنرهای نمایشی "اپیزود" بخوانیم. بعد هم چرخی در زوایای گرد و خاک گرفته سیاست و غصه‌ها و قصه‌های زنگ زده تاریخ بزنیم و چگونگی و چرائی‌های آنرا با هم مرور کنیم. به شرط آنکه حوصله داشته باشید، زود قضاوت نکنید، در ایستگاه‌های بین راه پیاده نشوید، و تا پرده آخر سالن را ترک نکنید.

با شما موافقم که مطالب این ستون طولانی هستند و بعضا خسته کننده. شما هم که پای اینترنت و کامپیوتر نشسته‌اید مثل من بیکار نیستید که بیخودی هی سیاه مشق می‌نویسم. بله، می‌فهمم. باید "اِی میل"هایتان را "چک" کنید،اخبار را "سِرچ" کنید، و هزار جور گرفتاری‌های دیگر زندگی!

ولی خوب من این مطالب ستون "تاریخ دیپلماسی" در سایت "دیپلماسی ایرانی" را برای کسانی که فقط تیتر روزنامه‌ها را در مترو، یا در پیاده‌رو کنار دکه روزنامه فروشی، می‌خوانند که تهیه نمی‌کنم. برای جوانان کم حوصله و آنهائی که اهل "فست فود" و"سوسیس" و"همبرگر" خوردن هستند هم نمی‌نویسم. بیشتر برای کسانی می‌نویسم که " قورمه سبزی" می‌خورند، بی آنکه کله‌شان "بو" بدهد. و"فسنجون" می‌پزند بدون آنکه "جون" بکنَند.

خلاصه ستون تازیخ دیپلماسی ما که ماهی یکبار به قول اهل فن "آپ دِیت" می‌شود، برای کسانی است با حوصله پای کامپیوتر می‌نشینند و اهل "سِیو"کردن و "لینک" دادن و اینجور حرفها هستند.

اگر اهل این فرقه ها نیستید از همینجا خداحافظ!..و اگر هم هستید که بسم الله.

ادامه دارد...
This post appeared on the front page as a direct link to the original article with the above link .

Hot this week

Germany: Can Donald Trump Be Convinced To Remain Engaged in Europe?

Pakistan: After Me, the Deluge

Germany: LA Protests: Why Are So Many Mexican Flags Flying in the US?

Sri Lanka: Pakistan’s Nobel Prize Nominee and War in Middle East

Germany: Resistance to Trump’s Violence Is Justified

Topics

Canada: Trump Did What Had To Be Done

Japan: Reckless Government Usage of Military To Suppress Protests

Mexico: The Military, Migrants and More

Australia: NATO Aims To Flatter, but Trump Remains Unpredictable

Germany: Can Donald Trump Be Convinced To Remain Engaged in Europe?

Ireland: The Irish Times View on Iran and Israel: a Fragile Cease-fire

India: US, Israel and the Age of Moral Paralysis

Related Articles

Bulgaria: US Intervention in the Iran War: Tehran’s Response in Four Scenarios

Canada: Trump Did What Had To Be Done

Ireland: The Irish Times View on Iran and Israel: a Fragile Cease-fire

India: US, Israel and the Age of Moral Paralysis

Singapore: Iranian Response in Qatar Was Specifically Targeted at Washington – ‘We Are Done’