Obama Floundering in the Middle East

<--

اوباما سردرگم در خاورميانه

جام جم آنلاين: منطقه خاورميانه به دليل برخورداري از منابع عظيم انرژي همواره كانون توجه كشورها بوده است. اين امر مداخلات كشورهاي فرامنطقه‌اي را به دنبال داشته كه نتيجه نهايي آن چالش‌هاي امنيتي، اقتصادي، سياسي و نظامي براي منطقه بوده است.

نكته قابل توجه در اين روند تلاش‌هاي مكرر آمريكا براي حضور و توسعه نفوذ خود در اين منطقه بوده كه در ابعاد مختلف و با ابزارهاي گوناگون صورت گرفته است. باراك اوباما به عنوان چهل و چهارمين رئيس‌جمهور آمريكا در حالي در سال 2009 وارد كاخ سفيد شد كه وي نيز يكي از اهداف خود را احياي جايگاه آمريكا در خاورميانه عنوان كرده بود.

وي براي اجراي اين مساله حتي خرداد 1388 با سفر به مصر در دانشگاه قاهره به سخنراني پرداخت تا به اصطلاح گامي براي اين مهم برداشته باشد. اوباما براي اجراي اين طرح حتي نماينده ويژه‌اي مانند جورج ميچل را براي خاورميانه تعيين كرد تا نشانه‌اي بر رويكرد فراگير وي به اين منطقه باشد. سرانجام اوباما در كنار تحركات ديپلماتيك و نظامي در دكترين امنيت ملي آمريكا ايجاد خاورميانه بزرگ‌تر بر اساس معيارهاي آمريكا را اعلام كرد كه اساس طرح‌هاي بلندمدت آمريكا را تشكيل مي‌داد. باراك اوباما رئيس‌جمهور آمريكا در استراتژي جديد امنيت ملي ايالات متحده از واژه خاورميانه بزرگ‌تر به عنوان بخشي از استراتژي دفاعي آمريكا نام برده است. وي با بيان اين اصطلاح مجموعه‌اي از اهداف و سياست‌ها را براي آمريكا تدوين و جزو برنامه‌هاي كاري اين كشور عنوان كرده است.

اين ادعا در حالي مطرح شده كه پيش از وي نيز دولت بوش اصطلاحاتي مانند خاورميانه جديد و خاورميانه بزرگ را به كار برده و براساس آن نيز به جنگ‌طلبي در منطقه پرداخت كه اشغال عراق و افغانستان و نيز تشديد حمايت‌ها از رژيم صهيونيستي در كنار نابودسازي مقاومت از جمله اصلي‌ترين كاركردهاي آن را تشكيل مي‌دهد.

الف) فشارهاي لابي صهيونيست‌

باراك اوباما در حالي وارد دومين سال رياست‌جمهوري خود شده كه خاورميانه به عنوان محوري‌ترين منطقه در سياست خارجي‌اش به چالشي بزرگ براي آن مبدل شده است. هرچند كه وي با اعزام جورج ميچل نماينده ويژه خود به خاورميانه فعاليت‌هاي بسياري براي اجراي اهداف آمريكا بويژه بهبود چهره اين كشور در ميان ملت‌ها و دولت‌هاي منطقه و بهره‌برداري از آن در جهت اهداف جهاني را داشته اما روند تحولات مغاير با خواست وي پيش رفته است.

با توجه به اين‌كه مساله فلسطين و روند سازش اصلي‌ترين چارچوب كاري اوباما در منطقه را تشكيل مي‌داد عملكردهاي صهيونيست‌ها تاثير بسياري بر سياست‌ها و اهداف وي داشته است. هرچند كه اوباما با تحركات ديپلماتيك و استفاده از سياست چماق و هويج توانست برخي جريان‌هاي سازشكار همچون تشكيلات خودگردان و برخي كشورهاي عربي را به سازش متقاعد و پيش‌شرط‌هايي مانند تعليق ادامه شهرك‌سازي و اشغالگري صهيونيست‌ها در كرانه باختري و قدس را از خواسته‌هاي آنها حذف كند اما يورش كماندوهاي رژيم صهيونيستي به ناوگان امدادرسانان به غزه در 10 خرداد كه 9 شهيد و چند زخمي برجاي گذاشت، نه‌تنها چهره رژيم صهيونيستي را براي جهان بيش از پيش برملا كرد بلكه سياست‌هاي آمريكا در خاورميانه را وارد مراحل جديدي كرد، به‌گونه‌اي كه بسياري از طرح‌هاي واشنگتن را با چالش مواجه ساخت.

دولتمردان آمريكا براساس اصل سنتي و با توجه به وابستگي شديد به لابي صهيونيستي همواره و در هر شرايطي به حمايت از خواسته‌هاي رژيم صهيونيستي مي‌پردازند. هرچند كه اوباما ادعاي احياي جايگاه آمريكا در خاورميانه و جهان اسلام را سر مي‌داد اما همواره بر اصل حمايت از اين رژيم تاكيد داشته و دارد. پس از يورش صهيونيست‌ها به ناوگان آزادي در شرايطي كه جهانيان خواستار مجازات صهيونيست‌ها بودند، آمريكا تحت‌ فشار لابي صهيونيستي و حتي خارج از منافع ملي آمريكا در كنار اين رژيم قرار گرفت. هرچند كه آمريكايي‌ها در ظاهر انتقادهايي از اين جنايت صهيونيست‌ها داشتند اما در نهايت با تبليغات رسانه‌اي و برخي تحركات سياسي حمايت از اين رژيم را در پيش گرفتند. وتوي قطعنامه شوراي امنيت درباره جنايت صهيونيست‌ها، اعلام حمايت‌هاي نظامي از رژيم صهيونيستي، تحركات ديپلماتيك براي جلوگيري از اعزام كاروان‌هاي جديد امدادرسان به غزه، ممانعت از تحركات جهاني براي مجازات سران جنايتكار اين رژيم و… از جمله اقدامات آمريكا در حمايت از رژيم صهيونيستي بوده است. آمريكايي‌ها حتي براي تكميل اين سياست به ايجاد مسائل حاشيه‌اي نظير آغاز دور جديد روند سازش با اعزام جورج ميچل به منطقه و اعلام تبديل مذاكرات غيرمستقيم به مستقيم، مطرح كردن اصل روند‌آشتي ملي فلسطيني‌ها به عنوان اصلي‌ترين مساله فلسطين،‌ تبليغات رسانه‌اي براي انحراف افكار عمومي به مسائل منطقه‌اي مانند جنگ افغانستان، پرونده هسته‌اي ايران و… را در پيش گرفتند. آمريكايي‌ها در حالي براي حمايت از صهيونيست‌ها فعاليت‌هاي خود را تشديد كرده‌اند كه اين امر هزينه‌هاي بسياري براي آنها به همراه داشته كه نه‌تنها بر سياست‌هاي آنها در خاورميانه بلكه بر كل جهان تاثيرگذار بوده است.

نكته قابل توجه آنكه مردم آمريكا نيز به مخالفت با اقدامات كاخ سفيد پرداختند كه ممانعت از پهلو گرفتن كشتي رژيم صهيونيستي در سواحل آمريكا نمودي از اين اقدامات است. با تمام اين تفاسير كاخ سفيد همچنان تحت‌ فشار لابي صهيونيست‌ براي حمايت از اين رژيم مي‌باشد كه اوباما را در تنگناهاي جديدي قرار داده است.

ب) نارضايتي عربي

كشورهاي عربي كه با برجسته‌سازي ادعاهاي تغيير اوباما روند سازش و همگرايي با آمريكا را توجيه مي‌كردند بعد از يورش صهيونيست‌ها به ناوگان آزادي غزه از يك‌سو با سرخوردگي اشتباه در محاسبات استراتژيك مواجه شدند و از سوي ديگر بايد پاسخگوي افكار عمومي خود بويژه در زمينه اعتماد به آمريكا و رويكرد بر روند سازش مي‌بودند. اين مسائل چالش‌هاي بسياري را براي سران سازشكار عرب به همراه داشت.

كشورهاي عربي هرچند در برابر جنايات صهيونيست‌ها و يورش به ناوگان آزادي و محاصره غزه چندان تحركي نداشته و به اعزام عمرو موسي دبير‌كل اتحاديه عرب به غزه اكتفا كردند اما در نهايت خواستار تحرك آمريكا در برابر رژيم صهيونيستي هرچند به صورت ظاهري براي كمك به اعراب در برابر افكار عمومي بودند، هرچند كه آمريكا با سياست چماق و هويج براي جلب رضايت اعراب فعاليت داشته است اما روند موضعگيري آمريكا در برابر تحولات فلسطين مي‌تواند اعراب را به عقبگرد از روند سازش اجباري وادار سازد. لذا آمريكا در نهايت با چالشي به نام جلب رضايت اعراب براي پذيرش ادامه همكاري با آمريكا در قبال تحولات منطقه و فلسطين مواجه خواهد شد.

ج) نارضايتي افكار عمومي

آمريكا با تبليغات گسترده از جمله سفر مقامات ارشد آمريكايي به منطقه از جمله حضور اوباما در قاهره سعي در جلب رضايت افكار عمومي منطقه و حتي جهان را داشت. هرچند كه اوباما ادعاي احياي روابط آمريكا با جهان اسلام را سر مي‌داد اما مواضع وي در حمايت از صهيونيست‌ها بويژه پس از يورش صهيونيست‌ها به ناوگان آزادي غزه، موجي از خشم و انزجار افكار عمومي منطقه از اوباما را به همراه داشت. نارضايتي افكار عمومي منطقه از يك‌سو دوري مردمي از آمريكا را در پي دارد و از سوي ديگر به تقويت جبهه مقاومت و گسترش آن در سراسر منطقه منجر مي‌شود كه مسلما بسياري از اهداف آمريكا بويژه در زمينه روند سازش و مقابله با مقاومت را در پي دارد. اين مساله بر روابط آمريكا با كل جهان اسلام و حتي ساير كشورها نيز تاثيرگذار خواهد بود، بويژه اين‌كه اكنون موجي ضدآمريكايي و ضد صهيونيستي سراسر جهان را در برگرفته است.

نتيجه‌گيري

به هر تقدير با توجه به روند تحولات منطقه مي‌توان گفت: آمريكا كه ادعاي حمايت از حقوق بشر و احياي جايگاه آمريكا در منطقه را سر مي‌داد اكنون در موازنه‌اي چندوجهي قرار گرفته كه حركت در هركدام از اين مسيرها آمريكا را در موجي از بحران قرار مي‌دهد. آمريكا اكنون از يك سو بايد رضايت صهيونيست‌ها را جلب كند و از سوي ديگر بايد سياست احياي جايگاه خود در خاورميانه بويژه جلب حمايت سران عرب و افكار عمومي منطقه را محقق سازد. در اين ميان گرايش به هر كدام از اين سياست‌ها به تزلزل در طرف مقابل منجر مي‌شد كه پيامدهايي براي واشنگتن به همراه دارد. هرچند كه آمريكا حمايت از صهيونيست‌ها را وظيفه اصلي خود مي‌داند، اما عدم‌توجه به شرايط منطقه هزينه‌هاي سنگيني را براي واشنگتن در منطقه و جهان ايجاد مي‌كند، بويژه افكار عمومي جهان نيز خواستار دگرگوني در سياست‌هاي آمريكا در منطقه است.

روند تحولات نشان مي‌دهد كه اوباما در گردابي گرفتار شده كه نه‌تنها نمي‌تواند سياست خاورميانه بزرگ‌تر را در راهبرد امنيت ملي آمريكا اجرايي سازد بلكه همچون دوران بوش در مسير تزلزل جايگاه در خاورميانه قرار گرفته است در حالي كه استمرار سياست‌هاي گذشته در حمايت از رژيم صهيونيستي هر روز بر ميزان هزينه‌هاي آمريكا در منطقه افزوده و آنها را با چالش‌هاي جديدي مواجه مي‌سازد كه در نهايت مي‌تواند به تكرار سرنوشت بوش براي اوباما در منطقه منجر شود بويژه اين‌كه برخلاف سياست آمريكا، جهان در حمايت از مقاومت فلسطين به پا خاسته است.

About this publication